تولد مامان
امیر عباس قشنگم امروز خیلی زود از خواب بیدار شدی انگار فهمیده بودی مامان می خواد کمی درس بخونه.بازم موفق شدی که نذاری مامان درس بخونه... باهم صبحونه خوردیم مامان برای امروز شما غذا درست کردم ولی در تدارک غذای خودم و بابایی بودم که بابا اومد من و شما برای ناهار به رستوران دعوت کرد خوشحال شدم حتما تو هم خوشحال شدی !!!!!! من و بابایی و شما روز تولد مامان ناهار رو بیرون خوردیم و مامان هم از غذا درست کردن راحت شده بودم. به مامان خوش گذشت .امروز رو فراموش نمی کنم. تازه میتونم حس کنم مامانم چتد سال پیش تو همچین روزی چه حسی داشت و چقدر سختی کشید .دلم می خواست به مامانم نزدیک بودم دستش را می بوسیدم ولی حیف...... مامانم خیلی دوست ...
نویسنده :
مامان نی نی
0:52